تلخ همچون چای سرد



واقعیت اینه من زیاد سورپرایز شدم، اما هیچ‌وقت سورپرایز نشده بودم! یه بار تو خوابگاه نشسته بودم تو سر لپ‌تاپم می‌زدم که یهو هم‌اتاقیم با یه کیک تولد وارد شد و برام نقلی‌ترین جشن تولد دنیا رو گرفت. یه جشن تولد دونفره با یه کیک کوچیک. اون شب مجال شگفت‌زدگی نداشتم. چون حجم خوشحالیم به حس دیگه‌ای اجازه ورود نمی‌داد.
اما هیچ‌وقت خوشحالیم با شگفتی مخلوط نشده بود. اونجوری که با دست راستم جلوی دهن باز شده‌م رو بگیرم و همزمان دست چپم رو بذارم روی قلبم. ولی دیشب همینجور شد. یادم نیست دست راستم روی قلبم بود یا  اینکه دهنم باز شده بود یا نه. ولی مدام انگشتم رو فرو می‌کردم تو پهلوی کسایی که کنارم بودند تا ببینم واقعی‌ند یا نه؟ خوابم یا بیدار؟ زنده‌م؟ مرده‌م؟ اینجا کجاست؟ شما مگه تهران نبودید؟
پریشب در حالی‌که توی دلم داشتم گریه می‌کردم، یه گوشه نوشتم: این روزا چیزی خوشحالم نمی‌کنه. فقط یه سری اتفاقا باعث میشه غمگین نباشم. چقدر مبتذله چنین حالی.»
ولی دیشب بعد از مدت‌ها خوشحال شدم. از ته دلم. اون ته تهی که این خوشحالی توش گم شد و چسبید یه گوشه‌ش.


یک نفری آمد و از فوبیای گم‌شده یا همان چالش در حال فرار و تاخیر با تلفن حرف زدن» نوشت. بعدتر همه آمدند و شبیه بازی قطار دو دو چی‌چی، پشت سرش ایستادند و اعتراف کردند که بله! ما هم با چنین چالشی درگیریم. ما هم از تلفنی حرف زدن بدم می‌آید. در مواجهه با چنین چیزی یا فرار می‌کنیم یا طفره می‌رویم یا اگر هم با آن روبرو شویم، تا پایان آن مکالمه تلفنی جانمان به لبمان می‌رسید. خواستم بگویم: من هم». همین‌قدر مختصر و مفید. اما یک پی‌نوشت اضافه می‌کنم و می‌گویم:

امروز دبیرم برای تهیه یک گزارشی شماره چند نفری را فرستاد و گفت: با اینا حرف بزن برای تهیه گزارشت!» تهیه گزارش و مصاحبه از طریق تلفن، می‌تواند جزء شکنجه‌آمیزترین تنبیهات روحی باشد. در جواب این دستور، دستم را بالا بردم و گفتم: باشه!» سه ساعت بعدش توی تلگرام پیام داد: مصاحبه یادت نره!»

یک ساعت بعد از آن سه ساعت، آمد بالای سرم ایستاد و گفت: پاشو زنگ بزن دیگه!» گفتم: می‌رم تو خونه زنگ می‌زنم!» گفت: نه. پاشو برو با تلفن دفتر زنگ بزن. با گوشی خودت نمی‌شه!» بعد دستم را گرفت و بلندم کرد. دیگر اجازه نداد توضیح دهم: بابا من باید برم تو اتاقم! در رو ببندم. روی تختم مودب بشینم، چند بار اون مکالمه رو با چشمای بسته مرور کنم، صدام رو صاف کنم و بعد با لرز و استرس شماره رو بگیرم و حرف بزنم. اینا مناسک با تلفن حرف زدنه و از اون مهم‌تر با توکل به خدا و 14معصومش، دعا کنم که یا اون شماره در دسترس نباشه یا برنداره. »

دستم را گرفت، از پله‌ها بالا رفتیم، در یک اتاق را برایم باز کرد، مرا هل داد در اتاق شکنجه یک تلفن گذاشت جلویم و گفت: زنگ بزن!» یعنی اینکه خودت با دست خودت انبر بگیر دستت و ناخن‌هایت را بکش. طناب بگیر دستت و خودت را آویزان کن. با اره مویی بکش روی رگ دستت. بشین روی صندلی مشعل دار. راه برو روی استخر میخ و سوزن. تلفن را برداشتم و نگاه کردم به شماره‌ای که باید به آن زنگ می‌زدم. گاوم زایید. حبیب رضایی. کراش شیک آن دوران و این دوران. شماره را با ترس و لرز گرفتم. اشغال. این اشغال عزیز دوست داشتنی همیشه کمک دهنده. این اشغال درد و بلایش بخورد بر سر بوق آزاد و بله گفتن مخاطب پشت خط. این اشغال که به سلامتی‌اش بروم لیوانم را بکوبم به گلدان روی میز و چایی یخم را هورت بکشم!


تبلیغات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مهندسی عمران | مهندس عمران Civil Engineer | دانلود کتاب ، فیلم آموزشی PDF و جزوه مهدی خدامرادی ویپ ایران فروش سیستم کنترل تردد اگسا سایت مرجع دانلود پایان نامه - تحقیق - پروژه ارز دیجیتال pi دانلود رایگان فیلم و سریال راز گشایی و ثبت وقایع روزانه غریبه ی آشنا و بانو و چرا غریبه رفت و بازگشت و... مهر تو عکسی بر ما نیفکند / آئینه‌رویا! آه از دلت، آه... sricamBL